ریحانه النبی

  • خانه 
  • درارزوی وصال سلام برماه شعبان واعیادش ریحانه النبی 
  • تماس  
  • ورود 

گاهی یک تلنگرکافیست

04 فروردین 1399 توسط زينب اميري هنزاء

‍ 

داستان شهادت علے خلیلے

……………………………………….

✅ حتمـا بخـونید داستانی بر اساس واقعیت👇🏻

یکی بود یکی نبود…

یه روز یه خـــــانم

مثل هر روز بعد از کلی آرایـــــش کنار آینه

مانتو تنگه و کفش پاشنه بلنده شو پا کرد

و راهی خیابونای شهر شد…🛣

همینطوری که داشت راه میرفت …👣

⚠️ وسط متلک های جوونا یه صدایی توجهش رو جلب کرد:

❌خواهرم حجابت !!

❌خواهرم بخاطر خدا حجابت رو رعایت کن !!.

نگـــ👀ــاه کرد، دید یه جوون ریشوعه مذهبیه;

از همون ها که متنفر بود ازشون با یه پیرهن روی شلوار و یه شلوار پارچه ای داره به خانم های بد حجاب تذکر میده.به دوستش گفت من باید حال اینو بگیرم وگرنه شب خوابم نمیبره😒

پسره سرتاپاش یه قرون نمی ارزه، اون وقت اومده میگه چکار بکنید و چکار نکنید…👊

تصمیم گرفت مسیرش رو به سمت اون آقا کج کنه و یه چیزی بگه که دلش خنک بشه‌ …

وقتی مقابل پسر رسید چشماشو تا آخر باز کرد و دندوناش رو روی هم فشار داد و گفت تو اگه راست میگی چشمای خودتو درویش کن با این ریشای مسخره ات.

بعدم با دوستش زدن زیر خنده و رفتن.😒

پسر سرشو رو به آسمون بلند کرد و زیر لب گفت :

خدایا این کم رو از من قبول کن.
شبش که رفت خونه به خودش افتخار میکرد…😎

📲گوشی رو برداشت و قضیه رو با آب و تاب برای دوستاش تعریف میکرد.

❌فردای اون روز دوباره آینه وآرایش و بعد که آماده شد به دوستاش زنگ زد و قرار پارک رو گذاشت

🎡توی پارک دوباره قضیه دیروز رو برای دوستاش تعریف می کرد و بلند بلند میخندیدند.

🌒شب وقتی که داشت از پارک برمیگشت یه ماشین کنار پاش ترمز زد : خانمی برسونیمت …🚙

لبخند زد و گفت برو عمه تو برسون بعد با دوستش زدن زیر خنده.پسره از ماشین پیاده شد و چند قدمی کنار دختر قدم زد و بعد یک باره حمله کرد به سمت دختر و اون رو به زور سمت ماشین کشید.

😱دختر که شوکه شده بود شروع کرد به داد و فریاد😰

❌اما کسی جلو نمیومد

❌اینبار با صدای بلند التماس کرد 

❌اما همه تماشاچی بودن

❌هیچ کدوم از اونایی که تو خیابون بهش متلک مینداختن و زیباییشو ستایش میکردن، حاضر نبودن جونشون رو به خطر بندازن

دیگه داشت نا امید میشد😭😣

که دید یه جوون به سمتشون میدوه و فریاد میزنه :

🗣 آهای ولش کن بی غیرت

:evil: مگه خودت ناموس نداری ؟؟

وقتی بهشون رسید، سرشو انداخت پایین و گفت خواهرم شما برو:(و یه تنه مقابل دزدای ناموس ایستاد👊 دختر در حالی که هنوز شوکه بود و دست و پاش میلرزید یک دفعه با صدای هیاهو به خودش اومد و دید یه جوون ریشو و مذهبی✅

از همونا که پیرهن رو روی شلوار میندازن👖از همونا که به نظرش افراطی بودن.افتاده روی زمین و تمام بدنش غرق به خونه😭

 ناخودآگاه یاد دیروز افتاد

اون شب برای دوستاش اس ام اس فرستاد:وقتی خواستن به زور سوارش کنند.همون کسی از جونش گذشت که توی خیابون بهش گفت : خواهرم حجابت✋

همون ریشوی افراطی و تندرو

همون پسری که همش بهش میخندید..

اما الان به نظرش یه پسر ریشو و تندرو نبود، بلکه یه مرد شجاع و باایمان بود👌

دیگه ازنظرش اون پسر افراطی نبود ، بلکه باغیرت بود✌️

 شهید علی خلیلی❤️

🎀شهادتت مبارڪــــ شهـــید امر به معروفـــ🎀

#شادی_روحش_صلواتـــــ
✅هرچقدر ارادت داری به شهدا این پست رو پخش کن

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: شهادت لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

دی 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      

ریحانه النبی

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • تدبر در قران
  • مهدویت
  • کودک
  • حجاب
  • ولایت
  • شهادت
  • ۱۲فروردین
  • اعتقادی
  • تدبردرقران
  • همسرداری
  • فرزندپروری

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس